افلاطون و ارسطو

كهن ترين نظريه هاي معروف درباره ي هنر در فلسفه ي غربي ، از سوي افلاطون و شاگردش ارسطو ارائه شد. افلاطون در كتاب خود ، جمهوري ، طرحي براي دولتي آرماني پيشنهاد كرد. او در هنگام ترسيم سيماي مدينه ي فاضله ي خود ، به اين نتيجه رسيد كه شاعران ( و نمايشنامه نويسان ) بايد از اين آرمانشهر رانده شوند. زيرا جوهره ي هنري مانند شعر و نمايش، محاكات ( يعني تقليد از ظواهر بيروني ) بود. بازيگران نمايش به تقليد از اعمال هر كسي كه نقشش را ايفا مي كنند مي پردازند. از آنجا كه ظواهر بيروني به هيجانات دامن مي زنند، و برآشفتن هيجانات به لحاظ اجتماعي خطرناك است و شهروندان هيجان زده و آشفته ، به راحتي زير نفوذ عوام فريبان قرار مي گيرند، عقل سليم حكم مي كند كه شاعران ( نمايشنامه نويسان ) و كلاً هنرمندان از اين دست ( عوام فريب ) از مدينه فاضله بيرون رانده شوند.حتي امروزه نيز چنين دلايلي را بر ضد شعر و شاعري ( هنر) مي توان در بحث هايي كه بر عليه رسانه هاي جمعي مي شود ، شنيد. اغلب گفته مي شود كه تلويزيون با آن تصاوير ( ظواهر ) اغواگرش سعي در فريب مخاطبان ( خصوصاً در تبليغات سياسي ) خود دارد.

سفارش نقاشیاما ارسطو بر خلاف نظر افلاطون ، معتقد بود كه نمايش با برانگيختن احساسات و هيجانات مخاطبان ، موجب برانگيخته شدن احساس هاي ترحم و ترس در آنان مي شود كه اين امر نيز به پالايش هيجانات و تزكيه يا كاتارسيس(catharsis) مخاطبان مي انجامد. همچنين ارسطو بر خلاف افلاطون معتقد بود كه محاكات علاوه بر تأثيري كه بر روي هيجانات و احساسات مخاطبان دارد ، انديشه ی آنان را نيز بارور مي سازد. چرا كه مخاطبان از اعمال تقليدگرانه ي بازيگران كسب معرفت مي كنند و به نتايج اعمال ، واقف مي گردند. اساساً ارسطو بر خلاف افلاطون كه هنر را تقليد آينه وار طبيعت مي دانست ، معتقد بود كه كار هنرمند نه تقليد از طبيعت موجود بلكه تقليد از حوادث و امكاناتي است كه ممكن است وقوع يابند و احتمال دارد بر اساس منطق اتفاق بيفتند.

اما در هر حال هر دوي آنها در اينكه هنر را تقليد و محاكات مي دانستند داراي اشتراك بودند. آنان رقص و موسيقي را نيز همچون شعر و نقاشي و نمايش تابع اعراض بازنمايي مي دانستند. چرا كه به تصور افلاطون و ارسطو ، رقص و موسيقي همچون امور ملازم با نمايش يا نقاليهاي شاعرانه بودند و هنري مستقل به حساب نمي آمدند. لازم به توضيح است كه افلاطون و ارسطو و كلاً يونانيان ، هر عملي را كه انجام آن مستلزم داشتن مهارت بود ، از جمله ي هنر مي پنداشتند. به اين ترتيب پزشكي و سپاهيگري نيز هنر بودند. اما هرگاه از آنچه ما امروز هنرمي ناميم ( همچون شعر ، نمايش ، نقاشي ، موسيقي ، مجسمه سازي ، نمايش و رقص ) سخن مي گفتند، مي پنداشتند كه اين ها در يك مشخصه ي مشترك سهيم اند و آن اين كه همگي با تقليد ( محاكات ) سروكار دارند.

از نظر ارسطو، تقليد، نقشي كليدي در كل فعاليت هاي انسان ايفا مي كند و هنرهاي زيبا هم مصداقي از آن است. اگر هنر تقليد باشد براي شناخت علل آن كافي است كه علل تقليد را بشناسيم. از نظر ارسطو اين علل دو تا هستند و آنها دو علت ، طبيعي اند. نخستين علت اين است كه انسان حيواني است مقلد. تقليد كردن جزيي از ماهيت اوست.علت دوم اين است كه همه تقليد كردن را دوست دارند. گواه آن اين است كه همه ي ما دوست داريم چيزهايي را كه مطابق با اصل و به دقت بازنمايي شده اند، ببينيم. حتي اشياي كريه منظر مثل مردار را. انسانها از آموختن از طريق تقليد، لذت مي برند و هيچ چيز به اندازه ي تصاويري كه چيزها را بازنمايي مي كند در تعليم چيستي آنها به ما ياري نمي رساند.اگر پرسيده شود كه تقليد چه لذتي ممكن است به ما ببخشد وقتيكه چيزي را كه آن را تقليد مي كند هرگز نديده باشيم ، ارسطو پاسخ مي دهد كه اين لذت به جهت كمال كار ، يا به سبب رنگ يا به علت ديگري از اين دست است.

سفارش نقاشی

تعریف هنر از منظر تقلیدگرایانه:

اثر هنري بودن مستلزم آن است كه قطعه ي مورد نظر تقليد يا محاكاتي از چيزي باشد . هيچ چيز را نمي توان اثري هنري به شمار آورد مگر اينكه از قبيل تقليد يا محاكات باشد.

مسلماً چيزي كه باعث شد افلاطون و ارسطو چنين تعريفي را از هنر ارائه دهند اين بود كه در دوران آنها آثار هنري همگي تقليدگرايانه به نظر مي رسيدند. وقتي آنها به نمايشخانه يا براي پرده برداري از پيكره ي جديدي مي رفتند ، آنچه مي ديدند آثار تقليدگرايانه اي از پهلوانان و ايزدان و اشخاص و اعمال بود.( قطعه سنگهايي كه به شكل انسان تراشيده شده بودند،رقصندگاني كه از اعمال انساني تقليد مي كردند و نمايش هايي كه برخي از رويدادهاي اساطيري مهم را بازنمايي مي كردند.)بنابراين در روزگار آنان ، نظريه ي تقليدي هنر از مقبوليتي عام و اوليه برخوردار بود. اين نظريه به سبب توفيق نخستينش ، قرنها در سنت مغرب زمين ادامه یافت.

افلاطون بارها در آثار گوناگونش ، زيبايي را از ديدگاه سودمندي (chresimon) بررسي كرد. موضوع يكي از مكالمه هاي دوره ي نخست آثار افلاطون به نام هيپياس بزرگ ، زيبايي (kalon) است. اين مكالمه اي است بين سقراط و هيپياس سوفيست. مثالهايي كه در بحث، هيپياس از زيبايي مي زند مواردي غير از آثار هنري را در بر مي گيرد. مانند چنگ ، دختران جوان ، ماديان و حتي ظرف و ديگي سفالي كه درست ساخته شده باشد. سقراط پاسخ مي دهد كه اين همه مي تواند زيبا باشد ، اما به هر حال « خود زيبايي » نيستند . پس خود ِ زيبايي چيست؟

در ادامه سقراط سعي مي كند معياري براي « زيبايي اصلي » بيابد و در اين راه فرض ها و احكام گوناگوني را مي آزمايد.آيا زيبايي شكلي است متناسب؟ سقراط ميگويد زيبايي نمي تواند تناسب باشد ، چون تناسب سبب مي شود كه چيزها زيبا بنمايند و از آنجاييكه علت چيزي نمي تواند خود آن چيز باشد ، پس تناسب نمي تواند خودِ زيبايي باشد. گذشته از اين گاهي چيزهاي متناسب زيبا و گاهي زشت به نظر مي رسند. البته با آنكه تناسب ، تقارن ، توازن و ايجاز از نكات مهم در زيبايي شناسي هستند اما سقراطِ افلاطون آنها را خودِ زيبايي نمي داند.

سقراط در ادامه ي بحث خود نشان مي دهد كه زيبايي ، سودمندي هم نيست. وي مي گويد كه سودمندي و نيكي(agathos) زاده ي زيبايي هستند و نمي توانند خود آن باشند. سقراط مي پرسد: آيا زيبايي لذت است؟ ما از ديدن چيزهاي زيبا لذت مي بريم. آيا مي شود به ياري مفهوم لذت پاسخي براي پرسش از زيبايي يافت؟

هومر در سرآغاز كتاب نهم اديسه از زبان اليس به كنايه گفته بود كه زيبايي و هنر با لذت مرتبط هستند و اين نظريه ي رايج ميان يونانيان بود. اما افلاطون از زبان سقراط مي پرسد پس چرا ما تمامي چيزهاي بي شماري را كه لذت مي آفرينند ، زيبا نمي خوانيم؟در كتاب دوم قوانين ، افلاطون مي نويسد كه معيار ارزش هنر لذت نيست ، بل درستي است و مقصودش از درستي برابري هر اثر هنري از حيث اندازه و ديگر خصايل با سرمشق است.

در مكالمه ي مهماني ، يكي از مشهورترين نوشته هاي افلاطون ، از زاويه اي متفاوت با زيبايي روبرو مي شويم . در اينجا زيبايي نتيجه ي عشق(eros) خوانده مي شود. اروس هم زاينده  عشق شهواني است و هم عشق راستين .اما از نظر افلاطون هر اروسي را نمي توان ستود. بلكه تنها اروسي زيبا و در خور ستايش است كه ما را بر آن دارد كه به طرزي زيبا دوست بداريم. البته در ادامه ي بحث، مقصود افلاطون از «طرز زيبا» مشخص نمي شود.

مراد افلاطون اينجا از زيبايي،« زيبايي طبيعي» است. در مكالمه ي مهماني ، عشق، زيبايي و« درست انجام دادن كار» مترادف يكديگر به كار رفته اند.

در پايان مكالمه در كتاب مهماني، افلاطون از« ايده ي زيبايي» ياد مي كند.يعني از آن زيبايي اصلي و نهايي كه هر چيز زيبا در اين جهان زيبايي خود را از آن دارد.افلاطون هدف عشق را بارور ساختن زيبايي مي داند . زيبايي و كوشش براي بارور ساختن آن را هم به جاودانگي ربط مي دهد؛ آنكه در راه عشق تمامي مراحل را طي كند كه در آنها با موارد زيباي بسياري آشنا شود، سرانجام در پايان راه با زيبايي شگفت آوري روبه رو مي شود كه هستي پاينده و جاودانه است. نه به وجود مي آيد و نه از ميان مي رود. چنين نيست كه اين زيبايي گاه باشد و گاه نه. از جنبه هايي زيبا باشد و از جنبه هايي زيبا نباشد. خلاصه نسبي نيست. مطلق است . چيزي است در خويشتن و براي خويشتن كه همواره همان مي ماند و هرگز دگرگوني نمي پذيرد و همه ي چيزهاي زيبا فقط بدان سبب زيبا هستند كه بهره اي از آن دارند.بدين سان ايده ي زيبايي فراتر از تمامي مواردي كه ما زيبايشان مي خوانيم وجود دارد.

در فصل هفتم كتاب پوئتيك ارسطو مي خوانيم كه« امر زيبا  ، خواه موجود زنده اي باشد و خواه چيزي باشد مركب از اجزاء، ناچار بايد كه بين اجزاء آن نظمي و ترتيبي وجود داشته باشد و همچنين بايد حدي  و اندازه اي معين داشته باشد ، چون زيبايي و جمال، شرطش ، داشتن اندازه ي معين و همچنين نظم است.»در اينجا ارسطو در پي تعريف زيبايي نيست. بلكه مي خواهد يكي از شروط آن را توضيح دهد. ارسطو مي گويد:« فرمهاي اصلي زيبايي عبارتند از نظم ، تقارن و تعين كه علوم رياضي آنها را در درجات معيني مشخص مي كنند»

 

سفارش نقاشیبا سلام و احترام خواهشمند است جهت طراحی چهره از روی عکس کلیک کنید.